- یک جور
- یکدست مانندهم، یکسان
معنی یک جور - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یک سو، یک طرف، به یک طرف، به یک پهلو
ستمکیش پر ستم پر جفا ستمگر ظالم
پی جوی
همراه و همدل، دارای یک قصد و نیت
به یک طریق، بر یک طریقه، بر یک منوال
تک سوار، یکه سوار، یکه تاز، کنایه از آفتاب
پر جور و جفا، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، جفا کار، دژآگاه، مردم گزا، پر جور، استمگر
یک زبان
کمی و اندکی
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
دلاور، یکه سوار
عدد کسری نصف نیم نیمه
یک راستا، یک روی خودمانی، بی گمان که دارای جهت واحدباشد، صمیم و خودمانی: ... اما دوستان و یک جهتان بابا عبدل میگویند، بی تردید دارای نیت جزم: که ما بندگان مجموع در مقام خدمتکاری و طاعتگزاری یکدل و یک جهتیم
یکدفعه مقابل دوبار، یکمرتبه دفعتا واحدتا، بی خبر غفلتا: ... وتا چندکرت این معنی اورا عادت شودتاناگاه یکبارش ببندد وبکشند
جایی که هوای آن تغییرنکند، مقداراندک اندازه کوچک: فلان یک هواازشما بلندتراست
یکطرفی متمایل بیک جهت
بدرازی یک وجب وبقدریک وجب
((یِ یا یَ هَ))
فرهنگ فارسی معین
جایی که هوای آن تغییر نکند، مقدار اندک، اندازه کوچک تر، فلانی یک هوا از شما بلندتر است
ورق دارای یک خال
مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست
باهم یایکدیگر: وبدان زمانه حلال بودی که مردی دوجواهررایکجابزنی کردی، همگی بکلی: این پارچه ها را یکجا خریده ام
یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد
ورقی که یک خال داشته باشد
با هم، با یکدیگر، همگی، به کلی
در یک کنار، جدا
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو نهادن: کنار گذاشتن، برای مثال جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندان که یک سو نهی آشنایی (فرخی - ۳۹۴)
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن،
یک سو نهادن: کنار گذاشتن،